آقا سامیارآقا سامیار، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

آقـــا ســـــامـیــــــار

سرماخوردگی و دندون سوم

چند روزی میشه که پسرم سرما خورده، دماغش کیپ شده شبها هم سرفه میکنه خیلی خیلی هم بهونه گیر شده. حسابی مامانشو اذیت میکنه. دندون سومش هم تو این ایام دروامد. نمیدونم شاید این لجبازیا بخاطر دندونش باشه ولی در کل هفته سختی رو داشتیم اول پسرم مریض شد بعدش باباش از دیروز هم مامان مریضه .کلی آمپول آقای دکتر بهم داده. امیدوارم تا آخر هفته خوب بشم تا بیسان جونو بتونم بغل کنم.
19 دی 1391

دومین دندون

امروز یکشنبه ١٠/١٠/٩١ پسرم دندون دومش رو درآورد البته این یکی دندونش بالاست. الان یکی پایین دندون داره یکی بالا قربونه دندوناش بره مامان ...
10 دی 1391

اولین دندون پسرم

من مغازه پیش بابا حسین بودم که مامان جون زنگ زد گفتش که سامیار دندون در آورده منم خیلی خوشحال شدم اومدم تا دندونه پسرمو ببینم خیلی نازه اولین دندونش ٢٧ آذر ٩١ دراومد چون نزدیکه شب یلدا بود من باید به بابا حسین تو مغازه کمک می کردم  دندونی براش نگرفتیم تا ٢ دی براش آش دندونی درست کردیم به چند نفر از دوستان و آشنایان دادیم. جای  اونایی که نبودن خالی      هر کاری کردم از دندونش عکس بگیرم اجازه نمیداد بلاخره وقتی خوابید ازش عکس گرفتم ...
7 دی 1391

تولد بیسان

بلاخره دخترمون با لگدهای که به مامانش می زد کیسه آبشو پاره کرد در شب چهارشنبه ١/٩/٩١ دخترمون ساعت ٢٣:٣٠ بدنیا اومد .ما هم خبرو شنیدیم و رفتیم پیشش صبح پنجشنبه من دخترمونو دیدم ناز ناز ناز یه فرشته کوچولو خوشکل ایشالا که همیشه سالم و سلامت باشه ...
5 آذر 1391

بیسان (دختر دایی)

دل تو دلم نیست آخه چند روز دیگه دختر داییم به دنیا میاد . بیسان خانم عشق عمه جونه. امروز معلوم میشه که کی میخواد بدنیا بیاد چیز دیگه ایی نمونده شمارش معکوسو شروع کردیم .   ...
28 آبان 1391

غذا خوردن آقا سامیار

ا مروز می خوام مراحل غذا خوردن آقا سامیار براتون با عکس توضیح بدم: خیلی خیلی دیدنیه .... برین به ادامه مطلب تا ببینید ..... ابتدا آقا سامیار تو آشپزخونه منتظر غذا در حال خوردن ملاقه اینم غذا ( فرنی ) که آماده شده اوایل صورتش تمیزه بعد قاشقو از دستت میقاپه به این شکل میکنه تو دهنش اینجوری هم نگات میکنه دلت نمیاد قاشقو بگیری وقتی قاشقو میبینه دهنشو مثل جوجه گنجیشکا باز می کنه... اینجوری آب میخوره اینم صورتش نازش کاسه خالی از غذا آخرشم گریه میکنه بازم میخواااااااااااااااااااام ...
16 شهريور 1391

غذا کمکی

دیگه نمیشه رو سفره نشست و راحت غذا خورد تا سفره رو میبینی  شروع میکنی به غر غر بعدش با دهنت ملچ ملوچ میکنی دل آدم می سوزه خلاصه مجبور میکنی یه چیزی بهت بدیم ... با بابایی تصمیم گرفتیم که دیگه بهت غذا بدیم حدود ١ هفته میشه که داری غذا  کمکی می خوری اول فرنی خوردی بعدش حریره بادام. جفتشو دوست داری با اشتها می خوری. بابایی میگه که بزار خودش بخوره لباسشو کثیف کنه حال کنه ولی من موافق نیستم ولی رو سفره کنار ما میشینی و غذا بهت میدیم. قربون غذا خوردنت بره مامانت.
7 شهريور 1391